جدول جو
جدول جو

معنی بی خستگی - جستجوی لغت در جدول جو

بی خستگی
بلا كللٍ
تصویری از بی خستگی
تصویر بی خستگی
دیکشنری فارسی به عربی
بی خستگی
Tirelessness
تصویری از بی خستگی
تصویر بی خستگی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بی خستگی
infatigabilité
تصویری از بی خستگی
تصویر بی خستگی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بی خستگی
incansabilidade
تصویری از بی خستگی
تصویر بی خستگی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بی خستگی
yorulmazlık
تصویری از بی خستگی
تصویر بی خستگی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بی خستگی
Unermüdlichkeit
تصویری از بی خستگی
تصویر بی خستگی
دیکشنری فارسی به آلمانی
بی خستگی
невтомність
تصویری از بی خستگی
تصویر بی خستگی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بی خستگی
niestrudzoność
تصویری از بی خستگی
تصویر بی خستگی
دیکشنری فارسی به لهستانی
بی خستگی
不知疲倦
تصویری از بی خستگی
تصویر بی خستگی
دیکشنری فارسی به چینی
بی خستگی
نہ تھکن
تصویری از بی خستگی
تصویر بی خستگی
دیکشنری فارسی به اردو
بی خستگی
অপ্রতিরোধ্যতা
تصویری از بی خستگی
تصویر بی خستگی
دیکشنری فارسی به بنگالی
بی خستگی
kutokuchoka
تصویری از بی خستگی
تصویر بی خستگی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بی خستگی
지칠 줄 모름
تصویری از بی خستگی
تصویر بی خستگی
دیکشنری فارسی به کره ای
بی خستگی
instancabilità
تصویری از بی خستگی
تصویر بی خستگی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بی خستگی
疲れ知らず
تصویری از بی خستگی
تصویر بی خستگی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بی خستگی
לְלֹא עֲיֵיפוּת
تصویری از بی خستگی
تصویر بی خستگی
دیکشنری فارسی به عبری
بی خستگی
неутомимость
تصویری از بی خستگی
تصویر بی خستگی
دیکشنری فارسی به روسی
بی خستگی
ketidaklelahan
تصویری از بی خستگی
تصویر بی خستگی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بی خستگی
ความไม่เหนื่อยล้า
تصویری از بی خستگی
تصویر بی خستگی
دیکشنری فارسی به تایلندی
بی خستگی
onvermoeibaarheid
تصویری از بی خستگی
تصویر بی خستگی
دیکشنری فارسی به هلندی
بی خستگی
infatigabilidad
تصویری از بی خستگی
تصویر بی خستگی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بی خستگی
अटलता
تصویری از بی خستگی
تصویر بی خستگی
دیکشنری فارسی به هندی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ / پِ خَ / خُ تَ / تِ)
حالت و چگونگی پیخسته. صفت پی خسته
لغت نامه دهخدا
(سَ)
حالت و چگونگی بی سنگ. سبکی. جلفی. بی وقاری. جلافت. عدم رزانت. بی متانتی. (یادداشت مؤلف) :
ور ز بی سنگی سرّ دل خود کشف کند
در زمان زیر و زبر سنگ شود همچو کشف.
سوزنی.
نیست در شهر سست فرهنگی
هیچ عیبی بتر ز بی سنگی.
اوحدی.
رجوع به سنگ شود
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ /دِ)
در شواهد ذیل معنی بی ادبی، گستاخی میدهد اما در فرهنگهای موجود یافت نشد:
هیچ دانی چگونه خواهم خواست
عیب بی خردگی و مستی خویش.
انوری (دیوان چ نفیسی ص 415).
ورنه فردا دست ما و دامنت
کای مسلمانان از این کافر نفیر
انوری بی خردگیها می کند
تو بزرگی کن از او خرده مگیر.
انوری (دیوان چ نفیسی ص 161).
از سرگستاخی رفت این سخن با آن بزرگ
تا بدین بی خردگی معذور دارد والسلام.
انوری (دیوان چ نفیسی ص 215).
دشمن از گوهرتیغش چو پر مگس است
عنکبوت آسا پیرامن خود پرده تن است.
ور نشیند پس آن پرده نه بی خردگیست
که زن است او و زنان را پس پرده وطن است.
مجیرالدین بیلقانی (دیوان ص 30).
ارش آن جنایت را ملتزم شوم و غرامت این بیخردگی بدهم. (ترجمه تاریخ یمینی).
گندم سخت از جگر افسردگی است
خردی او مایه بیخردگی است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی سنگی
تصویر بی سنگی
حالت و کیفیت بی سنگ
فرهنگ لغت هوشیار